سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
فـــــدایــــــی ره.بـــــــــرم
 
شفای درد پا در حرم رضوی

مدتها بود که به درد پای شدید و علاج ناپذیری گرفتار بودم. به صورتی که راه رفتن برایم مشکل و دردناک شده بود. هر چه توان و امکان داشتم برای معالجه کوشیدم، اما فایده­ای نداشت. گاهی اوقات با عصا راه می­رفتم و گاهی اوقات هم دیگران مرا به دوش می­گرفتند و از جایی به جای دیگر منتقل می­کردند. با مهارتی که در علم جفر داشتم محاسبه کردم دیدم جان جانان، هنگامه­ی نماز ظهر روز عاشورا، و با لباس عربی و سه همراه به زیارت جد گرانقدرش حضرت رضا (علیه­السلام) مشرف می­شود. روز عاشورا از راه رسید. اول صبح غسل زیارت نموده و به زحمت وارد حرم مطهر شدم. بعد از زیارت از او استمداد کردم و زیارت جامعه و عاشورا را خواندم و کنار درب پیش روی امام رضا (علیه­السلام) نشستم. با دقت به مرددم نگاه می­کردم که ناگاه دیدم چهار شخصیت بزرگ با سیمای درخشان و چهره­ی نورانی وارد شدند. آنها که در لباس و قیافه شبیه به یکدیگر بودند، پس از ورود از یکدیگر جدا شدند. با دقت می­نگریستم ببینم کدامیک از آنها حضرت حجت (علیه­السلام) است. یکی از آن­ها به نظرم مجذوبتر آمد، لذا به دنبالش راه افتادم.آن بزرگوار به زیارت رفت و بعد از زیارت به مسجد بالاسر رفت. با مشقت فراوان خود را به او رساندم، اما وقتی رسیدم مشغول نماز شده بود. در برابرش نشستم که به مجرد پایان یافتن نمازش به او سلام عرض کنم و عرض حال کنم. وقتی نمازش پایان یافت خواستم لب بگشایم که بی­درنگ مشغول نماز بعدی شد. چند بار به همین صورت گذشت و نتوانستم عرض ادب کنم. ناگهان یکی از آن سه نفر جلو آمد وگفت: «یا خضر! تعال راحَ المهدی؛ ای خضر بلند شد که مهدی رفت». او هم بی­درنگ برخواست و به آن سه دوست خود پیوست. به دنبال آنان به سرعت از حرم خارج شدم بدان امید که جان جانان و قبله­ی پاکان را ببینم؛ اما دریغ و درد که لیاقت نداشتم. آنان از دارالسیاده خارج و در میان انبوه جمعیتی که در صحن مطهر به سوگواری مشغول بودند راه خویش را گشودند و رفتند. به حالت عجیب به هر طرف می­دویدم؛ اما دیگر اثری از آنان نبود. شفای درد پا

بعد از مدتی به خود آمدم و دیدم بیش از یک ساعت است که این طرف و آن طرف می­دوم و ناگهان متوجه شدم که دیگر درد پا ندارم.  


نوشته شده توسط فدایی ره.برم 90/12/10:: 10:12 صبح     |     () نظر